یک خری افتاد و پای آن شکست
جان آن از زحمت خربنده رست
چونکه افتاد آن خر مسکین ز کار
برگرفت از پشت آن خربنده بار
در بیابانش به دام و دد سپرد
بردباریهای خر از یاد برد
اهل دنیا را سراسر ای پسر
همچو آن خربنده بیشک میشمر
بار ایشان تا کشی چون خر به دوش
جمله در دورت به جوشند و خروش
جمله بر دور سرایت صبح و شام
منتظر اِستاده از بهر سلام
هریک از ایشان جوالی پر ز بار
با خود آورده است بهرت ای حمار
تا رباید از سلامی هوش تو
پس گذارد بار خود بر دوش تو
گر بکاوی آنچه میگوید درست
معنیش خر کردن و تسخیر توست
گویدت گر بندهام تا زندهام
یعنی ای خر من تو را خربندهام
با خبر باش آنچه او میگویدت
جو به دامن کرده تا بفریبدت
مینماید جو که گردی رام او
رم نیاری افتی اندر دام او
کم کم آید پیش و گیرد گوش تو
بار خود را پس نهد بر دوش تو
روزگاری گر تو را آرد شکست
از قضا برنایدت کاری ز دست
مینبینی بر در خود دیگرش
گو بیا هرگز نبودی تو خرش
ترک خر گیران کن اکنون ای پسر
تا نکردهستند ایشان ترک خر
ای تو آسان این خران را خر مشو
رخش سلطانی خر ابتر مشو
بار تکلیف تو بر دوش تو بس
هین مکن سربار آن باری ز کس
بار دیگر برمدار ای بیخبر
داری اندر پیش راهی پر خطر
راه بس دور و دراز و هولناک
کوه در کوه و مغاک اندر مغاک
سر به سر راه تو کوه است و کتل
کوهها سنگینتر از کوه امل
سنگلاخست و کریوه جمله راه
در بیابانش نه آب و نه گیاه
هر طرف دزدان چابک در کمین
هریکی ره بسته بر چرخ برین
پشتهها از کشتهها در هر کنار
بوی خون میآید از هر نوک خار
اندر آن پیدا نه پیدا جای پای
نه صهیل اسب و نه بانگ درای
هرکه پیش آید که من هستم دلیل
گمرهان را مینمایم من سبیل
عاقبت بینی که غول رهزن است
دیو آدم کش وَ یا اهرمن است
چونکه این راه ای پسر در پیش ماست
بار سنگین در چنین راهی خطاست
در شتابست اندرین ره کاروان
تو چه خواهی کرد با بار گران
رفته همراهان و تنها ماندهای
غیر درگاهت ز هر در راندهای
در بیابان تن به مردن دادهای
دل به مرگ خویشتن دردادهای
بینوایی مبتلایی خستهای
صید در دامی شکار بستهای
پای من لنگ و ره دشوار پیش
بار من سنگین و پشت ناقه ریش
مرکب از دستم عنان بگرفت رفت
دزد آمد آب و نان بگرفت و رفت
کاروان چون رفت و واماندی ز راه
سود کی بخشد تو را افغان و آه