ماه ملایکمنظری، سنگیندلی سیمینبری
رشک بتان آزری، جان و دل از من میبری
گل شمهای از بوی تو، شب تارهای از موی تو
مه پرتوی از روی تو، در آسمان دلبری
خورشیدروی و مهوشی، با لعل همچون آتشی
خطی ز سنبل میکشی بر گرد گلبرگ طری
شد خاک جسم پاک من، خون شد دل غمناک من
گر بگذری بر خاک من جان در تنم باز آوری
تا دیدهام بالای تو کردم دل و جان جای تو
سر مینهم در پای تو تا به سر من بگذری
زلفت کند بختم نگون، خالت کند حالم زبون
لعلت کند مکر و فسون، چشمت کند جادوگری
ای طره شب موی تو شکل هلال ابروی تو
شد خور ز شرم روی تو در پرده نیلوفری
گه در چمن غلغل کنی گه بوستان پرگُل کنی
گه بانگ چون بلبل کنی گه جلوه چون کبک دری
ای غیرت شمس و قمر! از روی یاری یک نظر
در حیدر بیدل نگر تا از جوانی برخوری