حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۵۵ - و له ایضا

به حرف من چو نهاد این زمان نگار انگشت

به اشک دیدهٔ خونین کنم نگار انگشت

بگفتم از لب شیرین مرا بده کامی

نهاد بر لب شیرین آبدار انگشت

محقق از خط ریحان یار رشک برد

در آن زمان که نویسد خط غبار انگشت

از آن زمان که تو از دست من به در رفتی

همی‌گزیم به دندان هزار بار انگشت

اگر چنان که تو با ما بدین نسق باشی

برآوریم ز دستت به زینهار انگشت

چو گویم اشهد ان لا اله الا الله

برآوریم به پیش تو آشکار انگشت

ز حیدر- ای صنم!- ار خرده‌ای پدید آمد

به حرف او منه- ای سرو گل عذار!- انگشت