حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۱۶ - و له ایضا

ترک سرمست تو خون دل ما می‌ریزد

بی‌گنه خون دل خسته چرا می‌ریزد

مردم دیدهٔ دریا دل گوهر پاشم

هرچه دارد همه در پای شما می‌ریزد

تا صبا می‌زند از چین سر زلف تو دم

نافه‌های ختن از باد هوا می‌ریزد

سنبلت پای دل پیر و جوان می‌بندد

نرگست خون دل شاه و گدا می‌ریزد

چون تو در طرف چمن می‌روی ای آب حیات

در چمن برگ گل از روی حیا می‌ریزد

در گذر دامن تو خاک چمن مشکین کرد

یا مگر غالیه از جیب صبا می‌ریزد

دست ساقی به صبوحی ز پی دفع خمار

می صافی است که در جام صفا می‌ریزد

تا بگیرد خُتَنَت را به خطا لشکر زنگ

چین زلف سیهت مشک خطا می‌ریزد

طبع حیدر ز هواداری تو دریایی است

ورنه این گوهر معنی ز کجا می‌ریزد؟