اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۷

دوست گر منت گذارد سوی دشمن می روم

گر زگلخن گرمیی بینم به گلشن می روم

اخگرم زندانی خاکستر بخت سیاه

بسکه دلگیرم به سیر هند گلخن می روم!