اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۸۲

مرا از صحبت زاهد غم دیرینه باز آید

دل ساغر پرستم از شب آدینه باز آید

ز پرهیز تماشای تو کارش رفته است از دست

نگاهی کن که جانی در تن آیینه باز آید