اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۵۰

دلم در آتش رشک چراغ می سوزد

که با خیال که شبها دماغ می سوزد

درین بهار کسی را مسلم است جنون

که از فتیله زنجیر داغ می سوزد