اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸۵

بی رخت عمر ابد خواب فراموشم باد

بزم وصلت گل خمیازه آغوشم باد

یادش از شغل تمنای توام باز گرفت

بسته ام با تو جناغی که فراموشم باد