اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۸

جنون که کرد به دیوانگی مثل ما را

گل همیشه بهار است در بغل ما را

کسی که در پی نیکی است بد نمی بیند

نمانده با دگری غیر خود جدل ما را

همین بس است که در خاطر جفا باشیم

چه شد که چشم تو کم می کند محل ما را