اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۲

زاهد به جز آزار ما کاری مکن کاری مکن

تا سبحه‌ای داری به کف تسخیر زناری مکن

تسبیح کار مذهبم زنار تار مشربم

باطن پرست گلشنی در پرده اظهاری مکن

آه از تغافل دوستی داد از مروت دشمنی

فهمیده دشنامی بده دانسته آزاری مکن

تا چند منع می‌کشان دامن ز جرم ما فشان

زاهد به روی من نگر از توبه انکاری مکن