اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۰

چون توکل هر کجا رفتیم استغنا زدیم

هر چه را دیدیم همچون سیل پشت پا زدیم

دیده و دل بی تو داد اشک و آه ما نداد

خویش را گاهی بر آتش گاه بر دریا زدیم

هر کجا رفتیم خضر راه ما غم بود غم

گر دچار خوشدلی گشتیم بر تنها زدیم

درد سر می داد ما را بالش آسودگی

خواب راحت چون شرر بر بستر خارا زدیم

بی نیازیم از تماشای گلستان چون اسیر

تا گل عشرت به سر از پنبه مینا زدیم