اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۳

دشمن و دوست بگو با هم در ساخته ایم

ساغر حوصله را شیر و شکر ساخته ایم

چقدر سرو ببالد که درآید به نظر

قد رعنای تو را مد نظر ساخته ایم

چمن الفت و آیینه حیرت داریم

ننگ ما بی سر و پایان چقدر ساخته ایم

بازوی کوهکن و تیشه الماس کجاست

بیستون دگر از لخت جگر ساخته ایم

گل آیینه به خورشید کند ناز اسیر

نامش از یاد رخی باغ نظر ساخته ایم