اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۱

ز دودمان دل و دیده یادگار منم

به داغ او که جگر گوشه بهار منم

حساب جنبش مژگان فتنه از من پرس

به کارخانه دل صاحب اعتبار منم

چگونه معذرت اضطراب دل خواهم

که آن سوار به هر جا رود غبار منم

به دل ز یاد تو آیینه خانه ای دارم

فروغ خلوت شبهای انتظار منم

فسرده خون من این شعله را ز پا بنشاند

به هر که تیغ کشد عشق شرمسار منم

اسیر عشقم و باج از ستاره می گیرم

همین بس است که محمود روزگار منم