اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۹

کو جنون تا از می وارستگی ساغر زنم

خنده تر دامنی بر موجه کوثر زنم

سرمه چشم هوس بادا کف خاکسترم

گر به دام شعله چون خاشاک بال و پر زنم

گوشه چشمی چو شمع از شعله دارم آرزو

کز برای قتل خود پروانه را بر سر زنم

چند در زندان نام و ننگ باشم کو جنون

تا چو اخگر قرعه ای بر نام خاکستر زنم

باغبان تا کی کند منعم ز سیر باغ اسیر

می روم کز زخم شمشیری گلی بر سر زنم