در زمین دل خود تخم رضا کاشته ام
هر نفس خرمن شکری است که برداشته ام
با خیالت همه در خلوت یک حیرانی
دیده ام برگ گل و آینه پنداشته ام
به چه رو طوطی آیینه دیدار شوم
چقدر پاس پریشان نظری داشته ام
برگ گل بال شعف سازم و پرواز کنم
خاری از راه تمنای تو برداشته ام
در نظر کیست ندانم ز که گویا شده ام
که وجود دو جهان را عدم انگاشته ام
همه حیرت شده ام عجز گواه است گواه
پیش از این دست و دلی پا و سری داشته ام
بی نیاز دو جهان گشته ام از یادش اسیر
آرزو در دل غارتزده نگذاشته ام