حیا پرورد نازی از دل اندوهگین مگذر
حجابت می کشد درد سر از آه حزین مگذر
غباری هر طرف چون ذره در پرواز می آید
قیامت می شود از آه مشتاقان چنین مگذر
به عشق آشناییها به جان بیوفاییها
که مست سرگرانی از دل ما بیش از این مگذر
ز یکتایی غبار نیستی تسخیر عالم کرد
سلیمان گر شوی زنهار از این نقش نگین مگذر
شراری بلکه افروزد چراغ کشته ما را
اسیر از پشتگرمیهای آه آتشین مگذر