خار گلزار وفا گل میکند
بیزبانی کار بلبل میکند
با دلش یکرنگی ما بیشتر
عشوه در کار تغافل میکند
مفت من آیینه روی تو را
جام می هر لحظه گل گل میکند
شکوه رنگین بهار درد و داغ
شوقش اظهار تجمل میکند
سرگرانی سرمه چشم نیاز
شکوه سرگرم تغافل میکند
از بیابانها چهها شرمندهام
گریهام عرض تجمل میکند
خار خشکم غربتم سرشار تر
شعله از بال و پرم گل میکند
از اسیر بینوا خجلت کشم
خضر را خضر توکل میکند