مشتی از خاکستر پروانه پیدا کرده اند
چشم پاک شعله را زان سرمه بینا کرده اند
در حریم بزم قرب،آنان که محرم گشته اند
جلوه او را نهان از دل تماشا کرده اند
بی شکستن چشم امید از گشاد کار نیست
هستی ما را طلسم مطلب ما کرده اند
گوهر مقصود می خواهی میندیش از خطر
موج طوفان را کلید گنج دریا کرده اند
ناله بیتابی در آتش سوختن بیطاقتی
بلبل و پروانه خود را هرزه رسوا کرده اند
بی سرانجامان چو بیمار محبت گشته اند
خویش را از درد بیدرمان مداوا کرده اند