کسی که در دل خود از نیاز میگذرد
ز خاطر که به عمر دراز میگذرد
هلاک توبه پشیمان دلی که هر ساعت
گذشته از سر بیداد و باز میگذرد
اجل که جوهر شمشیر ناز میداند
چرا به خاک شهیدان به ناز میگذرد
نگه ز کعبه و بتخانه باج میگیرد
به این غرور چه الفتنواز میگذرد
یگانه گوهر دریای خاک خواهد شد
دلی که از سر افشای راز میگذرد
غبار هستی محمود میرود بر باد
اگر نسیم به زلف ایاز میگذرد
بهار گریه الفت طراز میآید
خزان ناله وحشت گداز میگذرد
ادب ز آینه هستیم غبار انگیخت
ز خاطر که به این ترکتاز میگذرد
اسیر صلح نخواهد که جنگجو باشی
دگر به عمر تغافلنواز میگذرد؟