اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۰

دل به یاد تو زهر چاک هلالی دارد

عشق ماهی است که تعویذ زوالی دارد

سرو اگر تربیت از سایه قدت گیرد

گر شود خشک به هر ریشه نهالی دارد

در پریشانکده یأس بود فیض رسا

سایه بید خوش آینده شمالی دارد

دل اگر خاک شود آب گهر می گردد

هر زوالی نظر از فیض کمالی دارد

ابر پرواز هوای تو چه عالمگیر است

خاک هم از گل دامت پر و بالی دارد

فیض ویرانه رسا ملک جنون آبادان

دلگشا صبح و شبی خوش مه و سالی دارد

سیر نیرنگ تماشای تو گلزار دلم

که در آیینه هر حال خیالی دارد

نکهتی از چمن فیض فصیحی است اسیر

که ز هر زمزمه گلزار مقالی دارد