اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵

که گفته سنگ دلت کفه محبت باد

دعای کیست که صبرم رمیده طاقت باد

مرا به عاشق دیوانه رحم می آید

غریب کیست دلش آشنای طاقت باد

در آتش دل الفت ندیده خویشم

که آرمیدگیش صید دام وحشت باد

هزار رنگ شکفتند میکشان ساقی

گل همیشه بهار تو ابر رحمت باد

بهار آمده رنگین تر از نگار اسیر

به عزم توبه شکستن رسیده فرصت باد