اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

هر عارض افروخته مشاطه نازی است

هر جنبش مژگان چمن آرای نیازی است

گلزار نسب نامه یاران عزیز است

هر فاخته محمودی و هر سرو ایازی است

یک یک ورق صفحه ایجاد گشودیم

هر صفحه بیکارتر آیینه رازی است

از آتش و آبم نفریبد گل و شبنم

خضر ره من جلوه نظاره گدازی است

دل برد به صد رنگ و خبردار نگشتیم

دلدار اسیر تو عجب شعبده بازی است