اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

پیش سامان سرشکم مایه دریا کم است

بهر طغیان جنونم وسعت صحرا کم است

هر چه بینی پرتوی از حسن عالمگیر اوست

جلوه بسیار است اما دیده بینا کم است

گر شراب کم دهد ساقی گناه ظرف توست

ورنه در میخانه توفیق که از مینا کم است

خانه بر دوشی نمی داند چو عاشق گردباد

هرزه گردی همچو او در دامن صحرا کم است