اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

از مهر تو سینه ها اثرها

وز داغ تو دیده ها نظرها

پرواز فنا چه بی نشان است

در سینه نهفته بال و پرها

کم قدری اوج اعتبار است

افزون شده ام ز بیشترها

شایستگی عداوتم نیست

پر منفعلم ز کینه ورها

هر چند شکسته می نویسی

از خط تو صیقلی بصرها

شبهای سیاه ما چراغان

از مهر تو شامها سحرها

احوال اسیر چند پرسی

سرکرده خیل بیخبرها