قاسم انوار » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۱

سرور سینه من از فروغ روی تو بود

ولی بسوخت بدرد تو جان غم فرسود

کجاست سرور رندان فقیر میر غیاث؟

کجاست عاشق حق، رند عاقبت محمود؟

بهر نفس که نمود او ز مهر روی بمن

چه گویم آنکه ازان رو مرا چه روی نمود؟

بهر سخن که همی گفتمی ز سر خدا

درین دیار مرا محرمی بجز تو نبود

کنون بجمله خراسان کسی نمی بینم

که پهلوی تو نشیند ببارگاه شهود

دریغ یار گرامی! دریغ عمر عزیز!

ز قاسمی بروانت سلام باد و درود

بقا بقای خدا باد و ملک خدا

چه حاصلست ازین پنج روزه معدود؟

گر آدمی بجهان صد هزار سود کند

ولی چو عاقبت الامر رفتنست چه سود؟

دو روزه عمر اگر صرف راه یار کنی

زهی سعادت جاوید و دولت مسعود!