قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۲

تا بکی شیوه تقلید و ره آسانی؟

بخدا، گر ز خدا یک سر مو می دانی

سر و سامان جهان تفرقه دارد در پی

جندا وقت خوش بی سر و بی سامانی

اندرین شهر که درمان طلبان بسیارند

درد را جوی، چرا در طلب درمانی؟

قیمت تو صفت قدر تو خواهد کردن

عارف خودشو، اگر لؤلوء، اگر مرجانی

گر بدانی که چه شاهی و چه مکنت داری

ملکت هر دو جهان را بجوی نستانی

نفسی راهزن مردم هشیار شوی

نفسی مست شوی راهزن مستانی

گفته بودی که: دل قاسم ما صید که شد؟

این سخن را چه جوابست؟ تو خود میدانی