قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۶

ای آتش سودای تو در جان جهانی

وی از تو بهر گوشه خروشی و فغانی

از درد تو خواهم که دمی زار بگریم

گر زانکه بجانم دهد این آتش امانی

هر کس بجهان مرتبه ای دارد و مالی

ماییم و هوای تو و سودا زده جانی

منعم مکن ار بنگرمت، زانکه نشاید

زان حسن دل افروز تو منع نگرانی

گر بی تو زیانند گروهی و ندانند

در مذهب ما بدتر ازین نیست زیانی

در دوزخ اگر پرتوی از حسن تو تابد

دوزخ شود از پرتو حسن تو جنانی

گر خوان غمت فوت شود از دل قاسم

فریاد بر آرد که: دو صد کاسه بنانی!