گر زانکه بگویند: گدایی و فقیری
بهتر بود از مسند شاهی و امیری
ای دوست، بآخر چو همی باید رفتن
این فقر به از مملکت میر و وزیری
شاهی بکجا میرسد؟ ای راحت جانها
کاندر دو جهان در صدد گیر و مگیری
از شاه بپرسند قیامت که: چه خواهی؟
چون قصه عیانست بگوید که: فقیری
دنیا همگی غصه و فتنه و ملامت
جهدی بکن، ای دوست، که در غصه نمیری
گر زانکه نداری بجهان جاهی و مالی
طیره مشو، ای دوست، که خورشید منیری
گر فضل خدا همره جان تو نباشد
سودی نکند فصل و مقامات حریری
یا رب، بدل عاشق بیچاره نظر کن
سلطان نصیری و شهنشاه ظهیری
همواره دل قاسم بیچاره اسیرست
پیری و فقیری و غریبی و اسیری