قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۲

گر نسیم رحمتی از کوی جانان آمدی

قعر بحر لم یزل در موج احسان آمدی

گر نمی جستی بلای جان سرگردان ما

کار دل از سایه زلفش بسامان آمدی

گر نبودی در طریق یار حفظ مرتبت

هم سلیمان مور و هم موری سلیمان آمدی

گرنه آنستی که حق با جمله عالم همرهست

ذره چون در معرض خورشید تابان آمدی؟

عام گشتی فر شاهی در میان خاص و عام

گر گلی چون روی او در هر گلستان آمدی

گرنه خود «احببت ان اعرف » بدی مقصود یار

این ظهورات فراوان عین کتمان آمدی

گر ید بیضا بوجه عام گشتی منجلی

در جهان هر ذره ای موسی عمران آمدی

اسم هادی گر تجلی کردی اندر سومنات

کفر و مشرک همه در سلک ایمان آمدی

گرنه آن بودی که آن خورشید ملک یم یزل

برتر از جانست، هم در حیطه جان آمدی

گر تجلی جمالش عام گشتی در جهان

هرکجا سنگی بدی لعل بدخشان آمدی

از حرم گر یک نظر کردی بهر نامحرمی

هر گدایی محرم اسرار سلطان آمدی

گر صبا از چین زلفش حلقه ای برداشتی

پرتو رویش چو شمعی در شبستان آمدی

گر نبودی حب ساری در ذراری، لایزال

بلبل آشفته کی بر گل ثنا خوان آمدی

عشق اگر بی پرده ای ظاهر شدی در آب و گل

همچو قاسم ذره ها در رقص عرفان آمدی