قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۳

ای آفتاب روی تو را پرده‌دار ماه

بر جمله دلبران جهان خسروی و شاه

ما گر کنیم طاعت و گر معصیت کنیم

جان‌ها ز لطف و از کرم توست در پناه

دنیا به شور آید و عالم تبه شود

آن دم که در عداوت من کژ نهی کلاه

ای سرو ناز، تازه و تر می‌روی، دمی

خوش باشد ار به سوی غریبان کنی نگاه

فرمان عشق هر چه که باشد بدان رویم

ما بنده‌ایم و صولت عشق تو پادشاه

در راه عشق کشتن و آویختن بود

رنگی دگر نباشد بالاتر از سیاه

گفتند عارفان که: ادب را نگاه دار

از قول پیر مدرسه و اهل خانقاه

مقصود هر دو کون ببخشد به یک زمان

از دوست غیر دوست مرادی دگر مخواه

تو پادشاه عشقی و قاسم گدای توست

دل‌ها نگاه دار، که اینست شاهراه