قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۹

هله! ای ساقی جانها، بده آن باده رنگین

مگر این فاتحه ما بچشد لذت آمین

برو، ای ناصح و بنشین، نتوانم که نمیرم

بر آن طلعت زیبا، بر آن شیوه شیرین

همه ذرات جهان مظهر حقند، فاما

نشود واقف اسرار مگر چشم خدا بین

برو، ای خواجه عاقل، بنشین گوشه عفت

نکنی فهم معانی، نبری ره بمجانین

هله! ای جان سعادت، نکنی خارق عادت

جعل روی سیه را نبردی سوی بساتین

هله! ای صوفی خلوت،همه میل تو بشهوت

تو و تسبیح و مصلا من و آن طره مشکین

تو وکیلی و کفیلی، تو جلیلی و جمیلی

بجز از عجز نباشد صفت قاسم مسکین