خواهی بجهان شوری، بنیاد قیامت کن
بگشای رخ فرخ، عرض قد و قامت کن
ای در دو جهان موزون، شد هر دو جهان مأمون
در صدف مکنون، برخیز و امامت کن
تو محرم جانهایی، تو مرهم دلهایی
بنشین بکرم یک دم، جامی دو کرامت کن
ای عاشق شیدایی، از مرگ مترسان دل
ای زاهد رعنایی، رخ سوی ندامت کن
دایم بسفر می رو، ای رهبر وای رهرو
ماهی چو ببینی تو، آن جای اقامت کن
ای زاد رعنایی، تا چند ز رسوایی؟
اول تو ببین رویش، آنگاه ملامت کن
قاسم، اگر از جانان یک لحظه جدا مانی
زان قصه پشیمان شو، بنیاد قیامت کن