قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۱

این چنین مست و معربد بکجا؟ ای دل و جان

که فدای قدمت باد همه جان و جهان

همچو تو یار نبودست بعالم کس را

همه بینی، همه دانی، همه جانی، همه جان

ما بهر جای که بودیم و بهر نشائه که بود

عاشق روی تو بودیم بپیدا و نهان

دلم از کوی تو هرگز نرود جای دگر

عشق تو دار امان آمد و دریای عمان

ما درین بحر فنا گرچه شناور گشتیم

عشق دریای محیطست، ندارد پایان

همه جا قصه این عشق معربد دیدم

جمله آفاق بگشتم، ز کران تا بکران

قاسم، از کوی خرابات چه دیدی؟ برگوی

همه دلها متأله، همه جانها حیران!