آن ماه مسافر سفری کرد ز کرمان
«الله معک » گفت همه جان کریمان
«الله معک » چیست؟ خدا یار تو بادا
چون یار تو شد یار، شود کار بسامان
با حضرت حق باش بهر حال که باشی
تا مشکلت آسان شود و بخت بفرمان
آسان چه بود کان صنم از پرده درآید؟
کار تو شود چون زر و مشکل همه آسان
ای جان و جهان، نقد تو در خانه خویشست
زین حال چو خوش وقت شدی، دست برافشان
ما را قدحی داد، دل و دین و خرد برد
دیگر چه کند تا پس از این ساقی مستان؟
جایی که نماند ورع و زهد و سلامت
در هر دو جهان عشق بود سلسله جنبان
در حال شود ملک و ملک راکع و ساجد
آنجا که قیامت شود از قامت انسان
قاسم چو ترا دید حیات ابدی یافت
در حضرت واجب شد ازین خطه امکان