این سخن نیست به اندازه که من میگویم
من نمیگویم اگر چند که من میگویم
خود سخن چیست؟ بگو: قصه اسرار ازل
تو مپندار که من با تو سخن میگویم
خود سخن گوید و خود میشنود، غیر کجاست؟
این سخن را همه جا سر و علن میگویم
دایم از حضرت آن دوست سخن خواهم گفت
چون نگویم؟ سخن از حب وطن میگویم
در سماع فرح عشق تو خوش میباشم
همه در «تن تن تن » در «تن تن » میگویم
سر اسرار ازل را به بیان میآرم
وصف آن گوهر دریای عدن میگویم
بر خطا حمل مکن قول من، ای خواجه حکیم
وصف رخسارهٔ آن ماه ختن میگویم
بس عجب تشنهلبم، بهر تسلی دایم
سخن از لاله سیراب و سمن میگویم
من چو در لشکر عرفان تو منصور شدم
دایم از واقعه دار و رسن میگویم
پیش یعقوب ز یوسف خبری میآرم
با محمد سخن ویس قَرَن میگویم
چند گویید به قاسم که: سخن فاش مگو
قاسمی را چه گناهست؟ که من میگویم