قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

این عنایت ازلی بود که ره پرسیدیم

وین هدایت ابدی گشت که رویت دیدیم

همچو بلبل ز غم روی تو گریان بودیم

چون گل روی تو دیدیم چو گل خندیدیم

بهوایی که نشانی ز تو یابیم مگر

همچو پرگار بسر گرد جهان گردیدیم

جز تمنای تو حظی ز جهان نگرفتیم

غیر سودای تو سودی بجهان نگزیدیم

مدد عشق تو خواهیم بهرحال که هست

عمرها رفت که ما در پی این تاییدیم

گر تو گویی: بتمنای من از دین برگرد

دین ببازیم، چرا در غم این تقلیدیم؟

پیش رفتیم بامید وصالی که نشد

باز گشتیم، بخجلت پس سرخاریدیم

عید دیدار تو یک روز نصیب جان شد

عمرها رفت که ما منتظر آن عیدیم

قاسمی، نیست حجابی، دل خود را بازآر

خود حجابیم درین راه، ز خود ترسیدیم