قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰

مست بودیم بگلبانگ تو هشیار شدیم

خفته بودیم بآواز تو بیدار شدیم

شوری از میکده عشق تو در جان افتاد

فارغ از خرقه و سجاده و زنار شدیم

همه گفتند که: او عازم خمار شدست

کف زنان رقص کنان بر در خمار شدیم

چون بدیدیم که وصل تو بما می نرسد

با دل شیفته خوش بر سر زنهار شدیم

من چه گویم که: نسیمی ز وصال تو وزید؟

خار بودیم و لیکن همه گلزار شدیم

غیر تو با تو حجابست، بجایی نرسید

پشت پایی بزدیم از همه بیزار شدیم

پرتو روی تو بر چهره زردم افتاد

از صفای رخ تو قاسم انوار شدیم