قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰

ای دوای درد بیماران، سلام علیکم

ای شفای راحت هر جان، سلام علیکم

پیش چشم مست مخمور تو سر بنهاده اند

جمله مستان جمله هشیاران، سلام علیکم

در ره وصل تو کردم قطع دریاهای ژرف

ای وصالت بحر بی پایان، سلام علیکم

پیش روی و زلف تو روشن کنم هر ساعتی

طور کفر وشیوه ایمان، سلام علیکم

گاه گاه از عین احسان لطف تو گوید مرا:

ای اسیر محنت هجران، سلام علیکم

بر اسیران سر کویت سلامی می کنم

گاه بر بوذر، گهی سلمان، سلام علیکم

قاسمی هر لحظه می گوید بآواز بلند:

هم تویی جان، هم تویی جان، سلام علیکم