در تو عجب مانده ام ای عشق شنگ
نوری و ناری بگه صلح و جنگ
از غم و فکر دو جهان رسته است
عاشق دیوانه مست ملنگ
عشق خدا پادشه راست گوست
عشق ندارد صفت ریو و رنگ
جرعه ای از جام محبت بنوش
باز ره از باده و افیون و بنگ
عشق چو شوریده و دیوانه شد
بحر جهانرا بکشد چون نهنگ
چونکه مرا زاهد و هشیار دید
ساقی جان باده دهد بی درنگ
قاسم، اگر مست نه ای کژ مرو
از تو کسی نشنود این عذر لنگ