قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵

بوی عشق از نفس باد صبا می آید

شادمانم که ازو بوی ولا می آید

باد از کوی تو می آید و ما خوشوقتیم

غم و اندوه گذشتست و صفا می آید

باد می آید و بر بوی تو جان می بخشد

راحت جان من رند گدا می آید

دل هر کس طرفی دارد و میل و هوسی

دل ما مست لقا، راه فنا می آید

یوسف از دیده یعقوب بناگه گم شد

ناله از جان و دلش وا اسفا می آید

نیست هشیار کسی، جمله یاران مستند

کز در میکده گلبانک صلا می آید

قاسمی، دور مشو، زانکه ز نزدیک و ز دور

همه جا نعره مستان خدا می آید