عشقش بخاک بردم و گفتم که: یا ودود
«ارحم لنا» که غیر تو کس نیست در وجود
طاقت نداشت نور خرد پیش نار عشق
خود را ز راه تجربه بسیار آزمود
زلف تو جعد شد،همه سرسبز و تازه ایم
خیری ز شب در آمد و در روز در فزود
گر زانکه یار پرده عزت برافکند
جان و روان بباز،چه فکر زیان و سود؟
جانها همه گدایی و دریوزه می کنند
زان جان سرفراز،که محوست در شهود
یک ساغری ز خم بلا نوش کرده ایم
سودای یار جبه و دستار مار بود
ای جان نازنین، بهوای تو زنده ایم
قاسم بشوق روی تو میخواند این سرود