قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

ساقیا،نور صبح روی نمود

باده در جام کن به نغمه عود

گر دهد درد سر توان کردن

محتسب را بجرعه ای خشنود

چون نمود آن نگار روی بمن

من چه گویم مرا چه روی نمود؟

دین ارباب عقل دانش و خیر

مذهب اهل عشق محو وجود

بنعیم جهان فرو ناید

سر رندان عاقبت محمود

زاهدان مست ورد و اورادند

عاشقان در شهود مست ودود

چون دویی از میانه بردارند

جز یکی نیست شاهد و مشهود

آه ازین واعظان خانه سیاه!

داد ازین صوفیان جامه کبود!

چشم او قصد جان قاسم کرد

یاد مستان که داد باز سرود؟