قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

آب حیوان،که سکندر طلبش میفرمود

روزی جان خضر گشت و خضر شد خشنود

آب حیوان چه بود؟زنده جاوید شدن

بشنو،ای خواجه،که در عین شهودی مشهود

در ازل سابقه عشق «قسمنا» گفتند

«عونناالله » خداوند کریمست و ودود

دل ما شیفته حسن جهانگیر تو شد

تاجهان هست و جهاندار جهان خواهد بود

من که از بودن و نابود فراغت دارم

پیش ما قصه مگویید ازین بود و نبود

چون یقین گشت ترا طالب ومطلوب یکیست

طلب اینجابسر آمد، طرق اینجا مسدود

قاسمی از سر عالم بهوایت برخاست

علم الله کزین جمله تو بودی مقصود