قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

چند در مسجد و در صومعه غارت کردند

سبب این بود که میخانه عمارت کردند

باده گران شد و ذرات جهان مست شدند

من ندانم که به ساقی چه اشارت کردند؟

درد و صافی همه خوردند و به چرخ افتادند

صورت حال به «احببت » عبارت کردند

گوهر وصل تو جستند و کسی باز نیافت

گرچه عمری به جهان رو به تجارت کردند

از می صافی رخشنده انارت‌ها شد

کاسه‌ای چند درین بزم انارت کردند

هر گناهی که ز ما خسته‌دلان آمده بود

جاودان از کرم یار کفارت کردند

چه گنه کردم، ای دل، چه خطا افتادست؟

که از آن مستی و می رو به جهارت کردند

در خرابات مغان زنده‌دلان چالاک

هرکه هشیار ندیدند زیارت کردند

قاسمی عاشق بیچاره به سودای تو ماند

عاقلان میل بزرگی و صدارت کردند