چشم بیدار مرا نوبت دیدار آمد
دوست از خلوت جان جانب بازار آمد
قصه در پرده نگوئیم،که آن شاه وجود
خویشتن را ز پس پرده خریدار آمد
علم نصرت منصور ز کیوان بگذشت
که چنین مست ومعربد بسردار آمد
منکران در صف انکار تبرز کردند
سنگ ازین واقعه در موطن اقرار آمد
مل ترا دید بسی شورش و مستی ها کرد
گل ترا دید ز سودای توگل زار آمد
دل و جان دو جهان زنده جاویدان شد
حسن آندوست چو در جلوه بتکرار آمد
قاسم،ازمردم محجوب شدی زنهاری
هر که زنهار ترا دید بزنهار آمد