قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

امروز بار دیگر آن ماه دلبر آمد

شادیست جان و دل را کان شاه کشور آمد

باز آمد آن قیامت،آن فتنه و علامت

چون ساقیان مهرو،با جام و ساغر آمد

دامی نهاد و دانه،آن دلبر یگانه

آدم بصد بهانه،در دام دلبر آمد

عشق آتشیست سوزان، عقلست مست و حیران

دل در میان هر دو محکوم مضطر آمد

ره بسته نیست، یارا، بگشاده است،اما

هستی ما درین ره سد سکندر آمد

عقل آهوییست حیران، عشقست شیر غران

بگریخت عقل ترسان،عشق غضنفر آمد

با عشق باش،قاسم،کز عشق و شور و مستی

هم دل مؤید آمد،هم جان مظفر آمد