قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

گر دلم عید ترا لایق قربان باشد

اثر بخت نکو،غایت قرب آن باشد

می که از دست تو نوشم همه نوشانوشست

کمترین جرعه من قلزم و عمان باشد

گفت:مستی که خرابست بمهمان آرید

گفتم:ای جان و جهان،دولت مستان باشد

نفسی محنت مستان چو ببیند،ناچار

زود بگریزد،اگر رستم دستان باشد

گرببینی سبعی را که عظیمست و دلیر

رو به ماست،گراز بیشه شیران باشد

نشناسد دل من گنج وصال تو کجاست؟

هر کجا هست،ولی طالب و جویان باشد

هر گدایی،که دمی جرعه ای از جام تو خورد

بر سلاطین جهان خسرو و خاقان باشد

چاکر تست اگر عمر و گر عثمانست

بنده تست،اگربوذر و سلمان باشد

قاسمی لطف ترا دید: دل ازدست بداد

بعد ازین مسکن او کوی کریمان باشد