قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

تا دل آشفته آن زلف پریشان باشد

دل شوریده من واله و حیران باشد

روی جان را بتوان دیدن و خرم گشتن

گر دلت آینهٔ نیر عرفان باشد

سِرّ توحید توان گفت به هشیاران؟ نی

بتوان گفت اگر مجلس مستان باشد

هر که دورست ز معنی به حقیقت دیوست

گر به صورت مثلا یوسف کنعان باشد

ما به سودای تو خواری جهانی بکشیم

حاجیان را چه غم از خار مغیلان باشد

هر که از کوی تو بگریزد و جنت طلبد

غبن فاحش بود، از غبن پشیمان باشد

بر دل خسته قاسم ز کرم رحمت کن

کین متاعیست که در ملک تو ارزان باشد