من اگر توبه شکستم کرمش موفورست
پیش دریای کرم توبه من محصورست
جرم بخشیدن و الطاف نمودن کرمست
چه توان گفت؟ که این واعظ ما مغرورست
یا از یار جدا نیست، چه شاید گفتن؟
زاهد شهر ازین قصه بغایت دورست
هرکه او بانگ «اناالحق » زدم یار شنید
شاه عالم شد و در هر دو جهان منصورست
گر بشمشیر غمت کشته شوم باکی نیست
هرکه شد کشته شمشیر غمت مغفورست
عالمی را همه آشفته و حیران بینم
همه در کار تو، گر مخلص، اگر مزدورست
قاسمی، سجده اخلاص کن اندر بر یار
هیچ شک نیست که طاعات چنین مبرورست