آن را که قبله اش رخ خورشید انورست
اعراض گر کند، بهمه روی کافرست
عاشق بیار واصل و عاقل بهانه جوی
صوفی برغم واصل و چون حلقه بر درست
واعظ، مگو که: عشق روانیست در طریق
پنداشتی که ملک دو عالم مثمرست
زین بیشتر عداوت با اهل دل مکن
شرعی معین آمد و عشقی مقررست
آن را که عشق نیست درین راه غافلست
سنور راه ماست اگر خود غضنفرست
زاهد بزهد مایل و صوفی باعتقاد
عارف درین میانه چو کبریت احمرست
جان در سماع عشق تو مستست و چاره نیست
شوقی مولد آمد و عشقی قلندرست
باد صبا چو بوی تو آورد در چمن
جانها فدای رایحه روح پرورست
بر جان قاسمی نظری کن ز روی لطف
زان جا که آفتاب ضمیر منورست